گل من پرپرنشوی که بلبلی دربازشدن غنچه لبخندتوزبان به سرودبازکرده است.شمع من خاموش نگردی که چشمی درپرتوپیوندتوبه دیدن آمده است،

ساقه گلبن بهارمن نشکنی که دلی دررویش امیدوارتودل بسته است،آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی به جستجوی توسربرداشته است.

دامن من تورابرنچینندکه حلقومی عقده داراست،صومعه من فرونریزی که دلی نیازمندنیایش است،چشمه من نخشکی که جگری درعطش کویرسوخته است،بالین من تورابرنگیرندکه سری بیماراست.

بسترمن تورابرنبندندکه تنی تب داراست،کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناه مانده است،بازیافته من گم نشوی که بهشت بازیافته روحی هستی که دردوزخ نشیمن دارد.

          ای کالبدمن،روح سرگردان خویش رافراخوان.