
يادم باشد...
روزي من هم پير خواهم شد، پس به زيباييم ننازم
روزي من ناتوان خواهم شد، پس به توانايي هايم ننازم
ممكن است پولدار شوم و ممكن است نشوم ولي حتما خواهم مرد!
پس حداقل پيش خدا بي آبرو نباشم
يادم باشد هر چه هست از خداست
و اين فقط فرصتي است
براي عاشقي...
ابوبکر نور ایمانم ابوبکر راحت جانم
عمر جانم عمر جانم جان جانانم
سخی عثمان ذی النورین منور کرده ایمانم
علی جانم علی جانم علی جان جان جانانم
فدای چار یارانم زچشمان اشکبارانم
زعشقشان سرافرازم محب چار یارانم
گدای درگه شانم به گردون سر برافشانم
شهان را شاه شاهانم چون خاکپای ایشانم
سلاطین جهان را را من به یک جو هم نمیخواهم
سلاطین خاکپای من که خاک چار یارانم
چار ارکان دین من چهار بنیاد ایمانم
ابوبکر و عمر عثمان و علی جان شیر یزدانم
سریر قیصر و کسرا و خاقانهای چینی را
کنم قربان به یک ذره ز خاک چار یارانم
نبی را چار یارانند نبی را خاص خاصانند نبی را محرم رازند
مطیع چار یارانم نبی را هم نشینانند
پس از وی جانشینانند نبی را جان نثارانند
نثار چار یارانند ابوبکر از همه برتر ابوبکر جمله را مهتر
زجمله مومنان که او شد طور عرفانم
نخستین جانشین آمد نخستین فخر دین آمد
نخستین همنشین آمد فدای هم نشینانم
نخستین اهل ایمان او مسلمانان مطیع او
پیامبر خود شفیع او شفاعت خواه زایشانم
به غار اندر جلیس او که هجرت انیس او
غم از حضرت زداینده عزیز غم گسارانند
درم های نفیس او سخن های سلیس او
همه افکار انفاسش بده در راه یزدانم
بیایید گویید و با من هم زبان باشید
سرودم را به دل خوانید . هم رطب اللسان باشید
من مسکین و سرگردان فدای چار یارانم
یقینا عبدالرحمانم غلام چار یارانم ♥
شریعتی از اسلام آوردن عمر و تاثیر آن بر جمع اندك مسلمانان و جایگاه وی به نزد پیامبر اسلام میگوید: «عمر، چهلمین كسی كه در مخفیگاه پیغمبر – خانهی ارقم بن ابی ارقم – به اسلام گروید و با پیوستن او و حمزه به جمع اندك و ضعیف یاران نخستین پیغمبر، مسلمانان نیرو گرفتند و آشكار شدند و از آن هنگام، همهی نیروی خویش را وقف پیشرفت این نهضت كرد و از نزدیكترین یاران پیامبر و برجستهترین مهاجران بود و مردم او را – كه پدر حفصه ، ام المؤمنین، نیز بود – از رهبران بزرگ و اصحاب كبار رسول خدا میدانستند و در كنارشان، ابوعبیده مهاجر بزرگ و پیشگام است و عثمان ...». (مجموعه آثار: 21/192)
عمر! او وقتی به پیغمبر گروید كه وی هنوز در خانهی ارقم مخفی بود و با سی و نه تن، كه تمام پیروانش را تشكیل میدادند، در حكومت وحشت و شكنجه و خطر میزیست. در تمام دوران نبوت پیغمبر، همه جا با او بود و از نزدیكترین اصحاب وی به شمار میرفت. پیغمبر دختر او را به زنی گرفت و شخص علی، دختر خویش را، به همسری او داد». (مجموعه آثار: 26/304)
دكتر شریعتی از نقشی كه عمر در گسترش اسلام در جهان داشته است، نمیتواند صرف نظر كند و به صراحت میگوید: «او، اسلام را به یك قدرت بزرگ جهانی بدل كرد و كمر قویترین امپراطوریهای شرق و غرب را شكست و اسلام را بر ایران و مصر و فلسطین و ... حاكمیت بخشید؛ او وارث پرشكوهترین امپراطوریها و سلطنتهای زمینی شد و همچون یك ژندهپوش فقیر میزیست. پیاده راه میرفت و بر خاك میخفت.
بشکست عـــــــــــــمـــــــــــرپشت دلیران عجم را
برباد فــــــــــــــــنا دادرگ وریشه ی جــــــــــم را
این عربده برغصب خلافت زعــــــــــــــلـــــــــی نیست
با آل عـــــمـــــــرکینه قدیم است عجـــــم را
==================================================
من تکه ای ازخاک پهناوربلوچستانم،من دردامان مادری مهربان ودردمندپابه عرصه هستی گذاشتم وقدکشیدم وچون نخلهای سربه فلک کشیده سرزمینم بزرگ وبزرگترشدم من به زیرسایه پدری دردمند که برای آزادگی ام جان خودرادرکف دستانش گذاشته بود ازسپیده سحرتابه غروب آفتاب جان میکندتابرایم سفره عزت وشرف بلوچی بگستراندرشدکردم تابه این جایی که هستم رسیدم اکنون منم وفرداها،منم وبلوچستان من چشم امیدش رابه من دوختهای خاک سرخ وسبزوآبی، من شکوه های تورادرلالایی های حزن انگیزشبانه مادریافتم ،من اصالت تورادردستهای پینه بسته پدردیدم وحست کردم،درکت کردمدیدم چگونه درخودمی شکنی دیدم آرام آرام می گریستی برای من وبرای آیندگانمن دیگرگریه نکن فراموشی رسم زمانه است،امانه،توبه خاطره هانخواهی پیوست این منم که می گویماینحرف یک دختربلوچ است خوب میدانی من فرزندمیرحملم،میرحملی که کم ازرستم یل نبود بخاطرآزادی وطن وآزادگی مردمش درخودشکست اماتن به شکست نداد.میر ماافسانه شداماتوراجاودانه کرد .توازچه مایوسی خاک اجدادی من خودت که بهترمیدانی من ازتباردادشاهم وجگرگوشه گوهرامم.من تورا زیبانقاشی خواهمکشید.سرزمین من مراباورمکن. ((سامیا))
========================================================
گفتم نمیدونم شایدیه چیزی شده دلم هری ریخت پایین نکنه چیزی شده باشه ماهم که همسایه دیواربه دیوارمسجداتوبوس ایستگاه نگه داشت باالی خداحافظی کردم سرخیابون نرسیده یه پسره که لباس مخصوصی تنش بودجلوموگرفت گفت:مسجدخانم هارونمیذارن دقیق به صدایی که ازمسجدمی اومدتوجه کردم تازه متوجه شدم این صدای مولاناعبدالحمیدخودمونه من خودم ساعت ۴رفتم هیچ خبری نبودساعت ۵ونیم این همه آدم ازکجااومدن.به هرحال عجیب بود
خــدایـــآ ..
دنیــآیت شهوت سَـــرایـی شــــده بـــــرایِ خـــــودش
نمیخــــــــوآی فیلتــــرش کنـــی؟
دستانم بوی گل میدادند مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند. نگفتند که شاید گلی کاشته است.
ای آزادی ، مرغک پر شکسته زیبای من ! کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی ، پروازت می دادم
(دکترشریعتی)
کفش هایت رابه پاکن تابه تا
قاه قاه خنده ات راسازکن
بازهم باخنده ات اعجازکن
پابکوب ولج کن وراضی نشو
باکسی جزدوست٬همبازی نشو
بچه های کوچه راهم کن خبر
عاقلی رایک شب ازیادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
باهمان چادرنمازپولکی
طعم چای وقوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری ازجنس باران داشتیم
درکنارش خواب آسان داشتیم
یا...پدر٬اسطوره ی دورانمان
قهرمان باور زیبای ما
غصه هرگزفرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی قدرخودش بی شیله بود
ثروت هربچه چندتاتیله بود
ای شریک نان وگردو وپنیر.....
همکلاسی!بازدستم رابگیر!
مثل تودیگرکسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی٬شعرباران رابخوان
ساده باش وبازهم کودک بمان....
بازباران با ترانه ٬گریه کن!
کودکی من٬کودکانه گریه کن!
ای رفیق روزهای گرم وسرد
سادگی هایم بسویم بازگرد!
یادت بخیرای جان فشان فاروق اعظم ای مرحم روح وروان فاروق اعظم
ای عمرتندیس غیرت ای دلیرباشهامت ازتوممنون تاقیامت تیغ شمشیرهدایت
عالم بهارستان شده ازپرتوجهادفاروق آکنده ازایمان شده ازپرتوجهادفاروق
تومظهرشجاعتی الگوی بارزحقیقت بازوی پرتوان دین تفسیربارز هدایت
ازماتوراصدهاسلام ای جلوه حق ای باغ دین ازتوگرفته رنگ ورونق
مظهرحق وحقیقت حاصل اشک محمد غنچه سبزهدایت ای نهال باغ سرمد
پاینده نامت ای امیرالمومنین فاروق اعظم یادتودردلهاعجین ای شاه دین فاروق اعظم
جای عمرجاویدشددرقلب مسلمین عالم یادش ابددرعمق دل نقشی زده مثال خاتم
فاروق اعظم مومنان را نورتام است عشق عمردرسینه هاعشقی تمام است
پاسبان مرزهای دین امیرالمومنین است یادمان جمله ارزش های پاک وراستین است
جای عمرخالی دراین عصرپرازطغیان ومعصم یارب مددتازنده گرددسیرت فاروق اعظم
اودرکناراحمداست اودرجواررحمت حق راضی شده ازاوخداقرآن بودگواه مبرم
دامادشیرحق علی آن شاه مردان آن صاحب عزعظیم آن شیرمیدان
یادبوبکروعمرعثمان وحیدرجاودان باد روح سبزجمله اصحاب محمددرجنان باد
مارابگردان دوستدارجمله اصحاب رسولت روشن بگردان عالم را،نورجهان نام رسولت
توسن طبعم زشوقش صدنواداردبه دل مرغ بی پرچون سفربه عرصه عنقاکند
دخترصدیق اکبردرحیاوعفتش اوکه نقش مادری اندرجهان ایفاکند
درصداقت چون پدرصدیقه کبری بود درعبادت موبه مواحکام حق اجراکند
دردریای عفاف وگوهرگنج حیاست عفتش یادازحیای مریم حضراکند
عایشه روشنگرچشم رسول الله بود حافظ قران پاک هم حدیث القاکند
اونشان فقه ودانش قطب اقیانوس علم کی مقامی اینچنین زن درجهان پیداکند
هدیه کرداورابه پیغمبرخدای مهربان تامحمدرابرای مسلمین معناکند
مدح این مادرمیان سوره نورامده منشاپاکی اوراخالق مولاکند
سوره ای کزنوراودلهاسراسرنورشد کیست ان کوسوره وایات راحاشاکند
هرکه دارداعتراض ازبهرام المومنین سوره وایات اورالحن وهم رسواکند
صدهزاران جان فرزندان فدای عایشه نام زیبایش میان سینه ها ماواکند
عشق دل آن دخت تابان اسمان عاطفه همسرحیدرعلی شیرخداان فاطمه
شمع بزم ال طاهادخترشمس وضحی دخترمصطفی ان بضعه خیرالبری
گوهربازارعشق وغفت وحجب وحیا زاهدشب زنده دارعابدصبح ومسا
مادران نوجوانان بهشتی فاطمه سیده ام ابیهاهم بتول فاطمه
تاقیامت نام نیکش درقلوب مومنین منتشرازاوبه دنیانسل خیرالمرسلین
این حقیقت رابدان ای دوستدارآن بتول فاطمه مادرزن فاروق اعظم شدقبول
عایشه هم فاطمه ازاهل بیت مصطفی عایشه زوج پیمبرفاطمه دخت صفا
مازعشق آل واصحاب طبل برجانهازنیم آسمان عشق آنهارابه جانهامی خریم
هرکه میخواهدبجویدراه دین مصطفی پیروی بایدزال وصحب خیرالنبیا
میرسان ازماسلامی ای الهاالعالمین برتمامین اصحاب رسول المرسلین
مدح آل پاک احمدراضیاانشاکند تاکه ایزدنامه اش ازراه لطف امضاکند
((بکش تازنده بمانی))نه!معنای حتی زیستن رانمی دانیم
نه من ونه تو،!آنان که قلب یخی درسینه ای خشکیده دارند،؛
آنان که فرارازعشق میکنند،
توبه سهم خودچقدربه دیگران فکرمیکنی؟
سررودازپیکرم ازتونخواهم گذشت
مردمک چشم من نقش توبرخودگرفت
ورهمه جابنگرم ازتونخواهم گذشت
سرزنشم گرکنندهیچ نپذیرم به دل
هرچه ملامت برم ازتونخواهم گذشت
دیدن توهرنفس ملک جهانم بس است
عشق تومی پرورم ازتونخواهم گذشت
گرچه یک باربه دنیامی آیی
اما
یادت باشدکه هرصبح،تولدی دوباره هست
تولدی ازخود،باخود،به دست خود
میخواستم عزیزتوباشم امادریغ!
یوسف ایمانم درچاه نابرادری افتاده هست!
اینک کجاست قافله تشنه ای که بازاین طفل بی گناه دلم را
ازچاه تابه ماه برآرد؟
آنچه مسلم است تمام اصحاب بویژه خلفا راشدین مانندبرادربایکدیگررفتارمی کردندحضرت علی(رض)باحضرات ابوبکروعمروعثمان(رض)بیعت نموده واقتذابه آنهانموده ودخترش ام کلثوم رابه حضرت عمر(رض)داده است حضرت فاطمه(رض)مادزن حضرت عمر(رض)بوده بنابراین چیزهایی که نسبت به حضرت عمر(بااین همه ایمان وعدالت)گفته شده بی اساس وجزتفرقه دربین مسلمانان وجریحه کردن قلب آنان ثمری نخواهدداشت
بضعه مصطفی زوجه مرتضی نازش شیرحق مادرمجتبی
سیده،فاطمه،طیبه،طاهره صدسلام ودرودصدسلام ودرود
بگذارهرچه دل تنگشان میخواهدبگویند،تاریخ راعوض کنندیاانسانیت رااماناگفتنی هاراگفته انداماهنوزقلبشان تسکین نیافته هنوزدرفکرتحریف باورهای من وتواندشایدروزی خواهدرسیدکه من وتوفریادبرآوریم وحقمان رابگیریم ای عمر(رض)تمام باورهای سبزمن درتوخلاصه میشودتویی که امروزموردآماج وحشیانه وحشی هاقراگرفته ای تویی که توراتحریف کردندتویی که من هنوزباتوهمصداهستم چون به این باورزیبارسیده ام که نه توهرگزآنچه آنان می گویندنیستی برای خودشان افسانه ساخته اندوخودشان راعزیزوغریب جلوه داده اندومن وتوراخواروخفیف بگذارباهمین خیال باطل بسربروندمن بااین حرفهانمی شکنم وتوآنقدربزرگ هستی که تهمت هاوتوهین هایشان راببخشی مرابرای خودغمی نیست غم من تویی که سالیان سال جهادکردی درراه اسلام وخدامهربان بودی برای همه وآنهاامابازتورادیگری تعریف کردنداینانندنمک نشناسان واقعی.باکسی دشمنی نداشتی ومن چون تودشمن کسی نیستم اماقلبم ساکت نمی نشیند...آری من نیزسنی ام...هرچه می گویی بگومن نیزعمری ام...شایدبگویی وهابی تعصبی امامن مسلمان ناب محمدی ام....
ندرپے بولان برزےکوهانی سنگراراجے مے جوانانی
قنبرےنام ونشان هستے انت جهان هست انت داجهان هستے انت
شپ تهاریے ماهکانے هستے انت اکبرقولانی بیان هستے انت
میربالاچے کاروان هستے انت بیرےجنگانی نشان هستے انت
داکے انسانے زندمان هستے انت آجویی مهے گمان هستے انت
چه خوش باشدمیان سنگرحق به زیرسایه قرآن بمیریم
چه خوش باشدکه چون صدیق اکبر(رض) به راستی درره ایمان بمیریم
چه خوش باشدعمر(رض)گونه به محراب درون خانه رحمان بمیریم
چه خوش باشدکه چون عثمان(رض)مظلوم به وقت خواندن قرآن بمیریم
چه خوش باشدعلی (رض)گونه به مسجد به زیرتیغ نااهلان بمیریم
چه خوش باشدکه باایمان بمیریم برای دوست جاویدان بمیریم
چه خوش باشدکه چون بوذروسلمان(رض) برای خالق یزدان بمیریم
چه خوش باشدبه سان ابن زهرا(رض) به صحرا بالب عطشان بمیریم
چه خوش باشدبه سان ابن عنبر(رض) برای ماندن اسلام بمیریم
چه خوش باشدکه درراه شریعت به مثل حضرت نعمان(رح)بمیریم
من امروزشرمنده ازآنم که نمیتوانم حقانیت رابه فریادبکشم صدای حنجره ام رابه هنگامی که دراین وحشت سرازاده میشدم درگلوخفه کردندگفتنددراین سرزمین صدا،صدای ماست توحق هیچ حرفی ازخودت نداری هنگامی باتوهمصدامیشویم که توحق رابه مابدهی وقتی کودکی بیش نبودم روزهاچشم برساحل وریگزارهامیدوختم وغروب رابه نظاره می نشستم چون فکرمیکردم روزی مثل امواج خروشان دریاآزادخواهم شدآن روزرابه انتظاربودم امامراببخشیدنتوانستم وجود خودرافریادبزنم چطورشمارادراین دشمن سرایی که درمقابلت حرف ازوحدت ودرپشت سرت جام شهادت می زنندفریادبکشم نه من ترسوترازآن هستم که خودراقربانی قربانی های شماهاکنم شایدمی دانیدامابازمی گویم اینجاغرش های آزادی راه به جایی نمی بردپژواک صدایت ازکنج قفس بیرون نخواهدرفت اینجااگربگویی عمر(رض)میگویند:این همان هست دشمن علی(رض)اگرحرف ازاعتقاداتت بزنی میگوینداغتشاش گر.اگرحرف ازحقوقت بزنی لیست فعالیتهای قبل ازانقلاب وبعدازانقلاب بدرقه راهت میشود.درمقابل خوبی هاوجان فشانی هایتان میگویند:حدیث جعلی .وای بارخدایادرتعجبم ازاین خودپرستانی که آنچه خودانجام میدهندوجایزمیدانندرابه اسم دین وشرع می نویسندوسندمهردارمی زنندبه اسم فلان حاجی به مکه نرفته فلان آیت الله بی نشانه آنچه زیادیافت میشوددرسرزمین من زیاده گویی هست اغراق هست تحریف هست وتحریم هست اماچه کنم چاره کجاست؟وطنم پاره تنم زادگاه ومیهنم امامن درهمین گلوله بازارفریادسرمی دهم:فدای عمرباجان وتنم...به عشق عمرزندگی میکنم...سرم خاک پای عمرجان بود...نشان ولایش به سرمی برم... علی وعمردوتاپهلوان...برادربرابردوتاقهرمان.
ارسالی ازیکی ازدوستان
ساقه گلبن بهارمن نشکنی که دلی دررویش امیدوارتودل بسته است،آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی به جستجوی توسربرداشته است.
دامن من تورابرنچینندکه حلقومی عقده داراست،صومعه من فرونریزی که دلی نیازمندنیایش است،چشمه من نخشکی که جگری درعطش کویرسوخته است،بالین من تورابرنگیرندکه سری بیماراست.
بسترمن تورابرنبندندکه تنی تب داراست،کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناه مانده است،بازیافته من گم نشوی که بهشت بازیافته روحی هستی که دردوزخ نشیمن دارد.
ای کالبدمن،روح سرگردان خویش رافراخوان.
آری من ازآغازمیدانستم چه خبراست.وقتی خداوندخداآشکارکرد:(برآنم تابرای خویش جانشینی درزمین بسازم برگونه خویش)پشتم لرزید!
لحظه ای بعدکه ازگذرخیالی دررویاسریع ترگذشت ،همگی دربرابرتخت پرشکوه نورایستادندوفریادبرآوردند:((بارالها!بازمیخواهی موجودی درزمین بیافرینی که دنیارابه گندزندوبه خون کشد))؟وخداوندخدا،باطنین استواروبی تردیدی فرمود:((من میدانم رازی راکه شمانمی دانید))وناچاردرانتظارفاجعه ،همه خاموش ماندند.
اماهیچکدام معنی خاصی راکه درپاسخ خداوندخدانهفته بودفهم نکردند.
من اکنون کاشف اقلیمی هستم که خودخالق آنم!وکه میداندچه میگویم؟چه احساس میکنم؟کجایم؟
بودن حصارتنگ وتاریکی هست که درآن دیگران همه به تاریکی وتنگناخوکرده اند.
چه خنده آورندآنهاکه بودن خویش رادرجهان ابزارچیزی کرده اندکه خودابزاربودن آنهااست!
وچه بسیارندآدمیانی که دراین گردونه ابلهانه دورمیزنند.داستان اینان داستان خرخراس است که ازبامدادتاشامگاه درحرکت است ودرپایان،درست به همان نقطه میرسدکه آغازکرده بود!
آن بهشت کجابود؟؟؟آن میوه ممنوعه چه بود؟؟؟
چگونه ازبهشت به کویرافتادیم؟؟؟