یادمان باشد

 

يادم باشد...
روزي من هم پير خواهم شد، پس به زيباييم ننازم

روزي من ناتوان خواهم شد، پس به توانايي هايم ننازم


ممكن است پولدار شوم و ممكن است نشوم ولي حتما خواهم مرد!

 

پس حداقل پيش خدا بي آبرو نباشم


يادم باشد هر چه هست از خداست

 

و اين فقط فرصتي است

براي عاشقي... 

فدای چار یارانم

ابوبکر نور ایمانم ابوبکر راحت جانم

عمر جانم عمر جانم جان جانانم

سخی عثمان ذی النورین منور کرده ایمانم

علی جانم علی جانم علی جان جان جانانم

فدای چار یارانم زچشمان اشکبارانم

زعشقشان سرافرازم محب چار یارانم

گدای درگه شانم به گردون سر برافشانم

شهان را شاه شاهانم چون خاکپای ایشانم

سلاطین جهان را را من به یک جو هم نمیخواهم

سلاطین خاکپای من که خاک چار یارانم

چار ارکان دین من چهار بنیاد ایمانم

ابوبکر و عمر عثمان و علی جان شیر یزدانم

سریر قیصر و کسرا و خاقانهای چینی را

کنم قربان به یک ذره ز خاک چار یارانم

نبی را چار یارانند نبی را خاص خاصانند نبی را محرم رازند

مطیع چار یارانم نبی را هم نشینانند

پس از وی جانشینانند نبی را جان نثارانند

نثار چار یارانند ابوبکر از همه برتر ابوبکر جمله را مهتر

زجمله مومنان که او شد طور عرفانم

نخستین جانشین آمد نخستین فخر دین آمد

نخستین همنشین آمد فدای هم نشینانم

نخستین اهل ایمان او مسلمانان مطیع او

پیامبر خود شفیع او شفاعت خواه زایشانم

به غار اندر جلیس او که هجرت انیس او

غم از حضرت زداینده عزیز غم گسارانند

درم های نفیس او سخن های سلیس او

همه افکار انفاسش بده در راه یزدانم

بیایید گویید و با من هم زبان باشید

سرودم را به دل خوانید . هم رطب اللسان باشید

من مسکین و سرگردان فدای چار یارانم

یقینا عبدالرحمانم غلام چار یارانم ♥

سلامایاعمرالفاروق


          
درود
 بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق 
عادلانه حکومت کردی، امنیت برقرار نمودی 
سپس آسوده خاطر به خواب رفتی 
در برابر امثال تو ستارگان و کوهها را حقیر می شماریم 

عادلانه حکومت کردی، امنیت برقرار نمودی 
سپس آسوده خاطر به خواب رفتی 
و اگر اثر نورت نبود می گفتیم خواب وخیال هستی 
درود بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق 

عادلانه حکومت کردی، امنیت برقرار نمودی 
سپس آسوده خاطر به خواب رفتی 
در برابر امثال تو ستارگان و کوهها را حقیر می شماریم 
و اگر اثر نورت نبود می گفتیم خواب وخیال هستی 
درود بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق 

روزی که الله هدایتت داد، شادمانی بر چهره ی پیامبرت هویدا شد 
چه بسیار حق بر زبانت جاری گشت 
و چه بسیار حکم خداوند موفق رایت بود 
درود بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق 

زمین را سرشار از عدلت نمودی و سرزمین ها را فتح کردی 
و به حق گفتی که: مردم آزاد به دنیا آمده اند 
زمین را سرشار از عدلت نمودی و سرزمین ها را فتح کردی 
و به حق گفتی که: مردم آزاد به دنیا آمده اند 

ودنیا به تو افتخار کرد.... 
ودنیا به تو افتخار کرد.... 
ودنیا به تو افتخار کرد.... 
ای نمونه زهد وپرهیزگاری 
درود بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق 

عادلانه حکومت کردی، امنیت برقرار نمودی 
سپس آسوده خاطر به خواب رفتی 
در برابر امثال تو ستارگان و کوهها را حقیر می شماریم 
و اگر اثر نورت نبود می گفتیم خواب وخیال هستی 
درود بر تو ای عمر فاروق 
درود بر تو ای عمر فاروق

 

فاتح کبیر

                       http://s3.picofile.com/file/8225530142/index.jpeg 

شریعتی از اسلام آوردن عمر و تاثیر آن بر جمع اندك مسلمانان و جایگاه وی به نزد پیامبر اسلام می‌گوید: «عمر، چهلمین كسی كه در مخفی‌گاه پیغمبر – خانه‌ی ارقم بن ابی ارقم – به اسلام گروید و با پیوستن او و حمزه به جمع اندك و ضعیف یاران نخستین پیغمبر، مسلمانان نیرو گرفتند و آشكار شدند و از آن هنگام، همه‌ی نیروی خویش را وقف پیش‌رفت این نهضت كرد و از نزدیك‌ترین یاران پیامبر و برجسته‌ترین مهاجران بود و مردم او را – كه پدر حفصه ، ام المؤمنین، نیز بود – از رهبران بزرگ و اصحاب كبار رسول خدا می‌دانستند و در كنارشان، ابوعبیده مهاجر بزرگ و پیش‌گام است و عثمان ...». (مجموعه آثار: 21/192)

عمر! او وقتی به پیغمبر گروید كه وی هنوز در خانه‌ی ارقم مخفی بود و با سی و نه تن، كه تمام پیروانش را تشكیل می‌دادند، در حكومت وحشت و شكنجه و خطر می‌زیست. در تمام دوران نبوت پیغمبر، همه جا با او بود و از نزدیك‌ترین اصحاب وی به شمار می‌رفت. پیغمبر دختر او را به زنی گرفت و شخص علی، دختر خویش را، به همسری او داد». (مجموعه آثار: 26/304)

دكتر شریعتی از نقشی كه عمر در گسترش اسلام در جهان داشته است، نمی‌تواند صرف نظر كند و به صراحت می‌گوید: «او، اسلام را به یك قدرت بزرگ جهانی بدل كرد و كمر قوی‌ترین امپراطوری‌های شرق و غرب را شكست و اسلام را بر ایران و مصر و فلسطین و ... حاكمیت بخشید؛ او وارث پرشكوه‌ترین امپراطوری‌ها و سلطنت‌های زمینی شد و هم‌چون یك ژنده‌پوش فقیر می‌زیست. پیاده‌ راه می‌رفت و بر خاك می‌خفت.

کینه قدیمی


بشکست عـــــــــــــمـــــــــــرپشت دلیران عجم را

برباد فــــــــــــــــنا دادرگ وریشه ی جــــــــــم را

این عربده برغصب خلافت زعــــــــــــــلـــــــــی نیست

با آل عـــــمـــــــرکینه قدیم است عجـــــم را

بلوچستان

            

==================================================

من تکه ای ازخاک پهناوربلوچستانم،من دردامان مادری مهربان ودردمندپابه عرصه هستی گذاشتم وقدکشیدم وچون نخلهای سربه فلک کشیده سرزمینم بزرگ وبزرگترشدم من به زیرسایه پدری دردمند که برای آزادگی ام  جان خودرادرکف دستانش گذاشته بود ازسپیده سحرتابه غروب آفتاب جان میکندتابرایم سفره عزت وشرف بلوچی بگستراندرشدکردم تابه این جایی که هستم رسیدم اکنون منم وفرداها،منم وبلوچستان من چشم امیدش رابه من دوختهای خاک سرخ وسبزوآبی، من شکوه های  تورادرلالایی های حزن انگیزشبانه مادریافتم ،من اصالت تورادردستهای پینه  بسته پدردیدم وحست کردم،درکت کردمدیدم چگونه درخودمی شکنی دیدم آرام آرام می گریستی برای من وبرای آیندگانمن دیگرگریه نکن فراموشی رسم زمانه است،امانه،توبه خاطره هانخواهی پیوست این منم که می گویماینحرف یک دختربلوچ است خوب میدانی من فرزندمیرحملم،میرحملی که کم ازرستم یل نبود بخاطرآزادی وطن وآزادگی مردمش درخودشکست اماتن به شکست نداد.میر ماافسانه شداماتوراجاودانه کرد .توازچه مایوسی خاک اجدادی من خودت که بهترمیدانی من ازتباردادشاهم وجگرگوشه گوهرامم.من تورا زیبانقاشی  خواهمکشید.سرزمین من مراباورمکن.                                                                                                                 ((سامیا))

========================================================

.....

چندروزپیش که داشتم ازدانشگاه برمی گشتم وقتی اتوبوس ازایستگاه یخسازی ردمیشدخیلی تعجب کردم تمام کوچه پس کوچه هاوتموم خیابون هایی که به مسجدمنتهی میشدن مملوازجمعیت بودندازسرخیابون کناریخسازی گرفته تاایستگاه خودمون کنارمسجدماشین پارک شده بود.الهام هم تعجب کرده بودپرسیدیعنی چی شده ؟

گفتم نمیدونم شایدیه چیزی شده دلم هری ریخت پایین نکنه چیزی شده باشه ماهم که همسایه دیواربه دیوارمسجداتوبوس ایستگاه نگه داشت باالی خداحافظی کردم سرخیابون نرسیده یه پسره که لباس مخصوصی تنش بودجلوموگرفت گفت:مسجدخانم هارونمیذارن دقیق به صدایی که ازمسجدمی اومدتوجه کردم تازه متوجه شدم این صدای مولاناعبدالحمیدخودمونه من خودم ساعت ۴رفتم هیچ خبری نبودساعت ۵ونیم این همه آدم ازکجااومدن.به هرحال عجیب بود

خدایا

خــدایـــآ ..

دنیــآیت شهوت سَـــرایـی شــــده بـــــرایِ خـــــودش

نمیخــــــــوآی فیلتــــرش کنـــی؟

آزادی

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . . 

                                

دستانم بوی گل میدادند مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند. نگفتند که شاید گلی کاشته است.

                                                

ای آزادی ، مرغک پر شکسته زیبای من ! کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی  ، پروازت می دادم

(دکترشریعتی)

شعرهیلا


از خاکم و هم خاک من از جان و تنم نیست
انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست
اینجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچم بی رنگ بر این خانه نشستند
پا از قدم مردم این شهر گرفتند
رای و نفس و حق همه با قهر گرفتند
شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند
با دست تبر سینه این باغ دریدند
مرغان امید از سر هر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبت زده نعمت
این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت
از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار به جاماند
از طایفه رستم و سهراب و سیاوش
هیهات که صد مرد عزادار به جا ماند
از مملکت فلسفه و شعر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار به جا ماند
دادیم شعار وطنی و نشینیدند
آواز هر آزاده که بر دار به جا ماند
دیروز تفنگی به هر آینه سپردند
صد ها گل نشکفته سر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
آن دسته که ماندند از آن قافله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
امروز تفنگ پدری را در خانه
بر سینه فرزند گرفتند نشانه
از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر
فرسود هوای وطن از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گل به چمن در قدم باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پاخیزد و باجان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره

رفیق روزهای سردوگرم

پابه پای کودکی هایم  بیا   

                                     کفش هایت رابه پاکن تابه تا     

قاه قاه خنده ات راسازکن

                                   بازهم باخنده ات اعجازکن

پابکوب ولج کن وراضی نشو

                                    باکسی جزدوست٬همبازی نشو

بچه های کوچه راهم کن خبر

                                 عاقلی رایک شب ازیادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی

                                  باهمان چادرنمازپولکی

طعم چای وقوری گلدارمان

                                      لحظه های ناب بی تکرارمان   

مادری ازجنس باران داشتیم

                                        درکنارش خواب آسان داشتیم

یا...پدر٬اسطوره ی دورانمان

                                          قهرمان باور زیبای ما

غصه هرگزفرصت جولان نداشت

                                      خنده های کودکی پایان نداشت

هرکسی قدرخودش بی شیله بود

                                     ثروت هربچه چندتاتیله بود

ای شریک نان وگردو وپنیر.....

                                 همکلاسی!بازدستم رابگیر!

مثل تودیگرکسی یکرنگ نیست

                                آن دل نازت برایم تنگ نیست؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟

                                   آسمان باورت مهتابی است؟

هرکجایی٬شعرباران رابخوان

                                ساده باش وبازهم کودک بمان....

بازباران با ترانه ٬گریه کن!

                                     کودکی من٬کودکانه گریه کن!

ای رفیق روزهای گرم وسرد

                                      سادگی هایم بسویم بازگرد!

فاروق اعظم(رض)

خون می چکدازسینه ام غمگینم ازفراق فاروق   این سینه مجنون من میگیردازسراغ فاروق 

 یادت بخیرای جان فشان فاروق اعظم                    ای مرحم روح وروان فاروق اعظم

ای عمرتندیس غیرت ای دلیرباشهامت                  ازتوممنون تاقیامت تیغ شمشیرهدایت

 عالم بهارستان شده ازپرتوجهادفاروق                  آکنده ازایمان شده ازپرتوجهادفاروق  

 تومظهرشجاعتی الگوی بارزحقیقت                     بازوی پرتوان دین تفسیربارز هدایت 

 ازماتوراصدهاسلام ای جلوه حق                        ای باغ دین ازتوگرفته رنگ ورونق

مظهرحق وحقیقت حاصل اشک محمد                    غنچه سبزهدایت ای نهال باغ سرمد

 پاینده نامت ای امیرالمومنین فاروق اعظم      یادتودردلهاعجین ای شاه دین  فاروق اعظم

  جای عمرجاویدشددرقلب مسلمین عالم            یادش ابددرعمق دل نقشی زده مثال خاتم

فاروق اعظم  مومنان را نورتام است                   عشق عمردرسینه هاعشقی تمام است

پاسبان مرزهای دین امیرالمومنین است         یادمان جمله ارزش های پاک وراستین است

جای عمرخالی دراین عصرپرازطغیان ومعصم       یارب مددتازنده گرددسیرت فاروق اعظم

اودرکناراحمداست اودرجواررحمت حق                راضی شده ازاوخداقرآن بودگواه مبرم

دامادشیرحق علی آن شاه مردان                             آن صاحب عزعظیم آن شیرمیدان

یادبوبکروعمرعثمان وحیدرجاودان باد               روح سبزجمله اصحاب محمددرجنان باد

مارابگردان دوستدارجمله اصحاب رسولت     روشن بگردان عالم را،نورجهان نام رسولت

جلسه سالانه

جلسه سالانه فارغ التحصیلان حوزه مدرسه دینی حرمین شریفین چابهارمثل سالهای قبل باشکوه برگزارش دازجمله مهمانان این مراسم پرفیض وروحانی جناب حضرت شیخ السلام مولاناعبدالحمیدامام جمعه محبوب وعزیززاهدان بودند وازاستان وشهرستانهای مختلف مردم شرکت یافته بودندچندتن ازمهمانان برجسته ازاستان خراسان جنوبی وهرمزگان آمده بودندو...حال وهوای عجیبی بودنمیدونم این مراسم برای مردم چابهاراین طوری است یابرای همه بلوچها؟؟؟شایدهم برای همه سنی هااین مراسم ومراسم ختم صحیح بخاری این طوراهمیت وارزشمندباشدمنی که ازبچگی شاهداین مراسم سالانه درمسجدجامع چابهاربودم این روزبرام همیشه شادی آفرین وپرازغروربوده خداسایه پدرفرزانه وحکیم،جناب مولاناعبدالرحمن چابهاری روازسرمردم این شهرواین استان من که میگویم این منطقه خاورمیانه برنداردکه تااواست مانیزهستیم خیلی میترسم برای روزهایی که خدای ناکرده مانندبرادربزگوارش ازمیان مابرودومارابرای همیشه ازشنیدن صدایش که انس عجیبی به اوگرفتیم که اگریک جمعه خودشان نباشنددلمان میگیردمحروم کندبعداوشایدمابرای همیشه بی سرپرست وبی یاورخواهیم شدشایدبعداومابی پناه خواهیم شدتااوهست خیالمان راحته...چون کسی روداریم که صلاحمان رابهترازهرکسی میداند..ومن بجای دختراوخیلی دوستش دارم خیلی برام عزیزاست ازبچگی دوست داشتم یه روزی شاگردایشان بشم اماخدااین توفیق رابه من نداداین ازبی لیاقتی من بوداماخوشحالم که به اونزدیکم واین احساس به من آرامش میدهد...دعاگوی سلامتی  توام من!!!

آل واصحاب

عشق دل خواهدکه وصف همسرطاهاکند                انکه تطهیروثنایش ایزدیکتاکند

توسن طبعم زشوقش صدنواداردبه دل          مرغ بی پرچون سفربه عرصه عنقاکند

دخترصدیق اکبردرحیاوعفتش                         اوکه نقش مادری اندرجهان ایفاکند

درصداقت چون پدرصدیقه کبری بود              درعبادت موبه مواحکام حق اجراکند

دردریای عفاف وگوهرگنج حیاست                      عفتش یادازحیای مریم حضراکند

عایشه روشنگرچشم رسول الله بود                      حافظ قران پاک هم حدیث القاکند

اونشان فقه ودانش قطب اقیانوس علم            کی مقامی اینچنین زن درجهان پیداکند

هدیه کرداورابه پیغمبرخدای مهربان                       تامحمدرابرای مسلمین معناکند

مدح این مادرمیان سوره نورامده                              منشاپاکی اوراخالق مولاکند

سوره ای کزنوراودلهاسراسرنورشد                 کیست ان کوسوره وایات راحاشاکند

هرکه دارداعتراض ازبهرام المومنین                سوره وایات اورالحن وهم رسواکند

صدهزاران جان فرزندان فدای عایشه                  نام زیبایش میان سینه ها ماواکند

عشق دل آن دخت تابان اسمان عاطفه                   همسرحیدرعلی شیرخداان فاطمه

شمع بزم ال طاهادخترشمس وضحی                     دخترمصطفی ان بضعه خیرالبری

گوهربازارعشق وغفت وحجب وحیا                     زاهدشب زنده دارعابدصبح ومسا

مادران نوجوانان بهشتی فاطمه                                سیده ام ابیهاهم بتول فاطمه

تاقیامت نام نیکش درقلوب مومنین                    منتشرازاوبه دنیانسل خیرالمرسلین

این حقیقت رابدان ای دوستدارآن بتول              فاطمه مادرزن فاروق اعظم شدقبول

عایشه هم فاطمه ازاهل بیت مصطفی                  عایشه زوج پیمبرفاطمه دخت صفا

مازعشق آل واصحاب طبل برجانهازنیم              آسمان عشق آنهارابه جانهامی خریم

هرکه میخواهدبجویدراه دین مصطفی                    پیروی بایدزال وصحب خیرالنبیا

میرسان ازماسلامی ای الهاالعالمین                      برتمامین اصحاب رسول المرسلین

مدح آل پاک احمدراضیاانشاکند                     تاکه ایزدنامه اش ازراه لطف امضاکند

معنای پاک زیستن

آیا من وتومعنای پاک زیستن رامیدانیم؟

((بکش تازنده بمانی))نه!معنای حتی زیستن رانمی دانیم

نه من ونه تو،!آنان که قلب یخی درسینه ای خشکیده دارند،؛

                                                         آنان که فرارازعشق میکنند،

                       توبه سهم خودچقدربه دیگران فکرمیکنی؟

ازتونخواهم گذشت

گرزجهان بگذرم ازتونخواهم گذشت 

                  سررودازپیکرم ازتونخواهم گذشت

مردمک چشم من نقش توبرخودگرفت 

               ورهمه جابنگرم ازتونخواهم گذشت

سرزنشم گرکنندهیچ نپذیرم به دل

              هرچه ملامت برم ازتونخواهم گذشت

دیدن توهرنفس ملک جهانم بس است  

              عشق تومی پرورم ازتونخواهم گذشت

تولددوباره

گرچه یک باربه دنیامی آیی

                                   اما

یادت باشدکه هرصبح،تولدی دوباره هست

                           تولدی ازخود،باخود،به دست خود

چاه نابرادری...،

هوای ماراخدای عالم همیشه دارداگرقضارابه بندایمان درامتدادقدرنبندیم.

میخواستم عزیزتوباشم امادریغ!

یوسف ایمانم درچاه نابرادری افتاده هست!

اینک کجاست قافله تشنه ای که بازاین طفل بی گناه دلم را

                              ازچاه تابه ماه برآرد؟

واقیعت تاریخی

محمدفرستاده خداست وکسانی که بااوهستندبرکافران سختگیرندوبایکدیگرمهربانند.ایشان رامیبینی که بسیاردرجال رکوع وسجودندوجویای فضل وخشنودی ازجانب خدانشانه ایشان ازاثرسجده درچهره شان آشکاراست(سوره فتح۲۹)

آنچه مسلم است تمام اصحاب بویژه خلفا راشدین مانندبرادربایکدیگررفتارمی کردندحضرت علی(رض)باحضرات ابوبکروعمروعثمان(رض)بیعت نموده واقتذابه آنهانموده ودخترش ام کلثوم رابه حضرت عمر(رض)داده است حضرت فاطمه(رض)مادزن حضرت عمر(رض)بوده بنابراین چیزهایی که نسبت به حضرت عمر(بااین همه ایمان وعدالت)گفته شده بی اساس وجزتفرقه دربین مسلمانان وجریحه کردن قلب آنان ثمری نخواهدداشت

بگذاربگویند

صدسلام ودرودصدسلام ودرود   نورچشم نبی صدسلام ودرود

بضعه مصطفی زوجه مرتضی        نازش شیرحق مادرمجتبی

سیده،فاطمه،طیبه،طاهره           صدسلام ودرودصدسلام ودرود

بگذارهرچه دل تنگشان میخواهدبگویند،تاریخ راعوض کنندیاانسانیت رااماناگفتنی هاراگفته انداماهنوزقلبشان تسکین نیافته هنوزدرفکرتحریف باورهای من وتواندشایدروزی خواهدرسیدکه من وتوفریادبرآوریم وحقمان رابگیریم ای عمر(رض)تمام باورهای سبزمن درتوخلاصه میشودتویی که امروزموردآماج وحشیانه وحشی هاقراگرفته ای تویی که توراتحریف کردندتویی که من هنوزباتوهمصداهستم چون به این باورزیبارسیده ام که نه توهرگزآنچه آنان می گویندنیستی برای خودشان افسانه ساخته اندوخودشان راعزیزوغریب جلوه داده اندومن وتوراخواروخفیف بگذارباهمین خیال باطل  بسربروندمن بااین حرفهانمی شکنم وتوآنقدربزرگ هستی که تهمت هاوتوهین هایشان راببخشی مرابرای خودغمی نیست غم من تویی که سالیان سال جهادکردی درراه اسلام وخدامهربان بودی برای همه وآنهاامابازتورادیگری تعریف کردنداینانندنمک نشناسان واقعی.باکسی دشمنی نداشتی ومن چون تودشمن کسی نیستم اماقلبم ساکت نمی نشیند...آری من نیزسنی ام...هرچه می گویی بگومن نیزعمری ام...شایدبگویی وهابی تعصبی امامن مسلمان ناب محمدی ام....

آجویی گمان

بیاکپوت سورآپے کهیرانی       بیابدے حالاسرمچارانی 

ندرپے بولان برزےکوهانی        سنگراراجے مے جوانانی                   

قنبرےنام ونشان هستے انت  جهان هست انت داجهان هستے انت

شپ تهاریے ماهکانے هستے انت    اکبرقولانی بیان هستے انت

میربالاچے کاروان هستے انت    بیرےجنگانی نشان هستے انت 

 داکے انسانے زندمان هستے انت   آجویی مهے گمان هستے انت

 

                                                               

چه خوش باشد...،

چه خوش باشدکه باایمان بمیریم                                                برای دوست جاویدان بمیریم

چه خوش باشدمیان سنگرحق                                                         به زیرسایه قرآن بمیریم

چه خوش باشدکه چون صدیق اکبر(رض)                                   به راستی درره ایمان بمیریم

چه خوش باشدعمر(رض)گونه به محراب                                        درون خانه رحمان بمیریم

چه خوش باشدکه چون عثمان(رض)مظلوم                                به وقت خواندن قرآن بمیریم

چه خوش باشدعلی (رض)گونه به مسجد                                       به زیرتیغ نااهلان بمیریم

چه خوش باشدکه باایمان بمیریم                                               برای دوست جاویدان بمیریم

چه خوش باشدکه چون بوذروسلمان(رض)                                     برای خالق یزدان بمیریم

چه خوش باشدبه سان ابن زهرا(رض)                                    به صحرا بالب عطشان بمیریم

چه خوش باشدبه سان ابن عنبر(رض)                                          برای ماندن اسلام بمیریم

چه خوش باشدکه درراه شریعت                                        به مثل حضرت نعمان(رح)بمیریم

ازکتاب هبوط(دکترعلی شریعتی)...

آنچنان که هرکس علی(رض)راخوب میشناسدمیداندکه علی شیعه نیست یک شیعه به ابوبکر(رض)بیعت نمیکند.درحکومت عمر(رض)ساکت نمی نشیندوحتی درجنگ برایش مصلحت اندیشی نخواهدکرد.ازعثمان(رض)خلیفه دربرابرانقلابیون مسلمانی که مردی چون عمار(رض)رهبرآن است باتمام قدرتش دفاع نمیکندودوفرزندش حسن وحسین(رض)رابردرخانه عثمان(رض)به نگهبانی وحفظ جان عثمان (رض)وحتی شمشیرکشیدن برروی مهاجمین نمی گمارد.فرزندابوبکر(رض)راپست حساسی چون حکومت مصرنمیدهدوحتی ازشدت احساس ومحبت اورافرزندخودنمیخواند...ازدواج نمیکند...دخترنمیدهد،درشورای عمر(رض)شرکت نمی جویدوبااینکه خودکاتب وحی است وقرآن راازآغازبلوغ خویش کلمه به کلمه ازشخص پیغمبر(ص)گرفته وفهمیده وبااینکه پس ازعثمان (رض)خودبه خلافت رسیده وخودقرآن راتنظیم کرده قرآن عثمان (رض)راتاییدنمیکندواینهاهمه دلایل روشنی است براینکه علی(رض) شیعه نیست چه اگرشیعه میبودعلی(رض) نبود،چه می گوییم؟؟؟اسلام نبود.برسرنمازآبوبکر(رض)آنقدردرمدینه کشمکش برپامیساخت وآنقدرمسلمانان رابه جان هم می انداخت تاابوسفیان (رض)به قول خودش ((مدینه راازسواره وپیاده پرکند))وبرسرخلافت عمروعثمان (رض)اختلافی راه می افتادکه ایران زخم خورده ومصروروم شکست خورده ومسیحیت ویهودیت وزردشتیت سرکوفته شهرکوچک وضعیفی رابه نام مدینه ومعبدبی دفاع وگمنامی رابه نام کعبه ونام نوظهوری رابه نام اسلام ازنقشه جغرافیای عالم وخاطره تاریخ بنی آدم برای همیشه محوکنند.

فریادخاموش صدای بی صدایی های من

                   سلام عمیق ترین باورهای من

من امروزشرمنده ازآنم که نمیتوانم حقانیت رابه فریادبکشم صدای حنجره ام رابه هنگامی که دراین وحشت سرازاده میشدم درگلوخفه کردندگفتنددراین سرزمین صدا،صدای ماست توحق هیچ حرفی ازخودت نداری هنگامی باتوهمصدامیشویم که توحق رابه مابدهی وقتی کودکی بیش نبودم روزهاچشم برساحل وریگزارهامیدوختم وغروب رابه نظاره می نشستم چون فکرمیکردم روزی مثل امواج خروشان دریاآزادخواهم شدآن روزرابه انتظاربودم امامراببخشیدنتوانستم وجود خودرافریادبزنم چطورشمارادراین دشمن سرایی که درمقابلت حرف ازوحدت ودرپشت سرت جام شهادت می زنندفریادبکشم نه من ترسوترازآن هستم که خودراقربانی قربانی های شماهاکنم  شایدمی دانیدامابازمی گویم اینجاغرش های آزادی راه به جایی نمی بردپژواک صدایت ازکنج قفس بیرون نخواهدرفت اینجااگربگویی عمر(رض)میگویند:این همان هست دشمن علی(رض)اگرحرف ازاعتقاداتت بزنی میگوینداغتشاش گر.اگرحرف ازحقوقت بزنی لیست فعالیتهای قبل ازانقلاب وبعدازانقلاب بدرقه راهت میشود.درمقابل خوبی هاوجان فشانی هایتان میگویند:حدیث جعلی .وای بارخدایادرتعجبم ازاین خودپرستانی که آنچه خودانجام میدهندوجایزمیدانندرابه اسم دین وشرع می نویسندوسندمهردارمی زنندبه اسم فلان حاجی به مکه نرفته فلان آیت الله بی نشانه آنچه زیادیافت میشوددرسرزمین من زیاده گویی هست اغراق هست تحریف هست وتحریم هست اماچه کنم چاره کجاست؟وطنم پاره تنم زادگاه ومیهنم امامن درهمین گلوله بازارفریادسرمی دهم:فدای عمرباجان وتنم...به عشق عمرزندگی میکنم...سرم خاک پای عمرجان بود...نشان ولایش به سرمی برم... علی وعمردوتاپهلوان...برادربرابردوتاقهرمان.

                

ارسالی ازیکی ازدوستان

بهشت بازیافته من..,

گل من پرپرنشوی که بلبلی دربازشدن غنچه لبخندتوزبان به سرودبازکرده است.شمع من خاموش نگردی که چشمی درپرتوپیوندتوبه دیدن آمده است،

ساقه گلبن بهارمن نشکنی که دلی دررویش امیدوارتودل بسته است،آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی به جستجوی توسربرداشته است.

دامن من تورابرنچینندکه حلقومی عقده داراست،صومعه من فرونریزی که دلی نیازمندنیایش است،چشمه من نخشکی که جگری درعطش کویرسوخته است،بالین من تورابرنگیرندکه سری بیماراست.

بسترمن تورابرنبندندکه تنی تب داراست،کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناه مانده است،بازیافته من گم نشوی که بهشت بازیافته روحی هستی که دردوزخ نشیمن دارد.

          ای کالبدمن،روح سرگردان خویش رافراخوان.

مراخداساخت...،

مراکسی نساخت،خداساخت،نه آنچنان که(کسی می خواست)که من کسی نداشتم کسم خدابود،کس بی کسان .اوبودکه مراساخت آنچنان که خودش خواست،نه ازمن پرسیدونه ازآن من دیگرم.من یک گل بی صاحب بودم .مراازروح خوددرآن دمید

آری من ازآغازمیدانستم چه خبراست.وقتی خداوندخداآشکارکرد:(برآنم تابرای خویش جانشینی درزمین بسازم برگونه خویش)پشتم لرزید!

لحظه ای بعدکه ازگذرخیالی دررویاسریع ترگذشت ،همگی دربرابرتخت پرشکوه نورایستادندوفریادبرآوردند:((بارالها!بازمیخواهی موجودی درزمین بیافرینی که دنیارابه گندزندوبه خون کشد))؟وخداوندخدا،باطنین استواروبی تردیدی فرمود:((من میدانم رازی راکه شمانمی دانید))وناچاردرانتظارفاجعه ،همه خاموش ماندند.

اماهیچکدام معنی خاصی راکه درپاسخ خداوندخدانهفته بودفهم نکردند.

بودن ودیدن ...،

جهان نمایشگاه عظیمی بودکه من همه غرفه هایش رایکایک رفته ام ودیده ام ودیگربازگشتن وبازدیدن آنچه گشته ام ودیده ام برایم نه تنهابیهوده است،که محال است دیریست که اززندان های طبیعت،تاریخ، ماومن رهاگشته ام ورسیده ام به دشت همواربیکران رهایی

من اکنون کاشف اقلیمی هستم که خودخالق آنم!وکه میداندچه میگویم؟چه احساس میکنم؟کجایم؟

بودن حصارتنگ وتاریکی هست که درآن دیگران همه به تاریکی وتنگناخوکرده اند.

جهان وآدمیان...،

همه چیزدرجهان برای بودن آدمی است ودرداین است که بودن،خود،برای چیست؟؟؟

چه خنده آورندآنهاکه بودن خویش رادرجهان ابزارچیزی کرده اندکه خودابزاربودن آنهااست!

وچه بسیارندآدمیانی که دراین گردونه ابلهانه دورمیزنند.داستان اینان داستان خرخراس است که ازبامدادتاشامگاه درحرکت است ودرپایان،درست به همان نقطه میرسدکه آغازکرده بود!

آن بهشت کجابود؟؟؟آن میوه ممنوعه چه بود؟؟؟

چگونه ازبهشت به کویرافتادیم؟؟؟